مهربانان
آنان میان ملتهای بی شمار اندک اند ، اما یک شاخه شکفته به صد بیشه خشکیده و یک دانه گندم به صد بسته کاه می ارزد . خود ناشناخته اند اما همدیگر را می شناسند . چون قله کوه ها که همدیگر را می بینند و با هم سر و سرّی دارند . آنان بزرهایی هستند که خداوند در کشتزاری ارزشمند افکنده است ، و پوسته آنان از عزم هسته شان شکافته است ، و نهالی تر و تازه اند که در برابر خورشید جلوه نمایی می کنند .
زودا که درختی تنومند گردند و ریشه هایشان در دل زمین جای گیرد و شاخه هایشان تا دل آسمان بالا رود .
به من نزدیک شو تا دیری در تو درنگ کنم و به تو بنگرم و در چهره و ظواهرت به تحقیق بنشینم و ببینم آیا از نور می آیی یا رهسپار ظلمتی؟ بیا و به من بگو : تو چیستی ؟ تو کیستی ؟
آیا تاجری هستی که محصول بافندگان و برزگران را دستگردان می کنی و حلقه ای هستی بین راغب و مرغوب و به هر دوی آنها بهره می رسانی و خود نیز به داد بهره می بری ؟ یا تاجری هستی که بینوایی مردم را در خدمت بهره- جویی و سودای خویش گرفته ای تا کالاهای ضروری مردم را احتکار کنی وآنچه را که به درهمی خریده ای به دیناری بفروشی ؟
آیا آموزگاری نشسته بر کرسی دانایی هستی که با عبرت از پیامدهای روزگار پس از آنکه خود پند می پذیری به دیگران نیز پند می دهی ؟ اگر چنین باشد دوایی و مرهمی .
آیا پزشکی هستی که تمام تلاش خود را جهت بهبود بیماران به کار می بری ؟
هر حرفه ای که دوست داری و انجام می دهی محترم و با ارزش است به شرط آنکه در مسیر خدمت و خوشبختی انسانهای دیگر باشد .
مهربانی ر ا بیاموزیم
می شود جشنی فراهم کرد
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود روشنتر از اینجا و اکنون شد
منبع : کتاب عیسی فرزند انسان نوشته جبران خلیل جبران ، ترجمه مسعود انصاری ، چاپ نیل
لیست کل یادداشت های این وبلاگ